امروزم صعود داشتیم ...
یه صعود سخت و نسبتا سنگین...
پاهام می لرزیدن...
انگار داشتم از خودم انتقام می گرفتم...
سکوت کرده بودم و فقط به بالا رفتن از صخره های سخت و سنگی فکر می کردم...
وسط فکرهام سرو کلت پیدا شد...
کنارت می کردم...و با خشم و دلهره و ترس و بغض بالا می رفتم...بالاتر و بالاتر...
ارتفاع این یکی 3 هزار و اندی بود...ینی فاصله ام با خدا انقد کمتر شد وقتی به قله رسیدم...
فریاد زدم و زیر لب برات دعا کردم...
فکر می کردم برسم بالا برای همیشه فکرهاتو از اون بالا پرتاب می کنم پایین و خلاص...
اما نشد...دلیلشو از خدا بپرس...
مراقب خودت باش سنگدلِ بداخلاق...
] [ 20:20 ] [ emertat ] | [ |